از نگاه روانشناسی، باید در ذهنمان داشته باشیم که فرآیند یادگیری تنها یادگیری مهارتهای علمی نیست بلکه وضعیت روحی و روانی هم شامل این فرآیند میشود. برای اینکه کودکان را در این فرآیند همراهی کنیم و یاری برسانیم باید رابطه تنگاتنگی که بین احساسات، عواطف و آموزش وجود دارد را بخوبی بدانیم و درنظر بگیریم.
مطالعات روانشناختی ثابت کرده است که چگونه حس و احساسات مثبت و عواطف، یادگیری را جالب و خوشآیند میسازد، در حالیکه تروما و محیطهای اضطرابآور میتواند تواناییهای روان شناختی را مسدود کند. به همین خاطر ادغام بُعد عاطفی در فعالیتهای آموزشی باید با برانگیختن کنجکاوی و لذت باشد. بسیار مهم است که در پروسهٔ یادگیری بدن را نیز دخیل بسازیم، یعنی فعالیتهای فزیکی را اهمیت بدهیم زیرا احساسات بین بدن و ذهن در گردش است. بدن نباید در کودکان بیحرکت نگهداشته شود. فعالیتهای فیزیکی یا بدنی حتی اگر خیلی کوتاه هم باشند میتوانند بدن را کمک کنند تا از تنش رهایی یابد و همچنین در احساس لذت و تقسیم شادی کمک میکند.
بدن میتواند بیانگر تنشهای روانی باشد، یک کودک ممکن سردرد یا معدهدرد داشته باشد، اینها اغلب نشانههای اضطراب، نشان دهنده مشکل در ابراز احساسات و حتی میتواند نشان دهنده کسالت باشد. صحبت در مورد این احساسات بدنی ضروری است و به کودک اجازه میدهد تا از وجود ارتباطات بین عواطف، احساسات بدنی و افکار آگاه شود.
بزرگسال باید به کودک کمک کند تا او احساسات خود را بشناسد، آنها را بپذیرد و با کنار آمدن با آنها به بهترین نحو زندگی کند. کودک حامل این احساسات است و عملکرد حمل کننده آنها را دارد.
صنف درسی را باید به عنوان محیطی درنظر داشته باشیم که کودک در آن از نگاه فیزیکی و روانی امنیت داشته باشد. به این معنی که باید از مقایسه نمودن کودکان، قضاوت ها، تمسخر و همچنین رقابت جلوگیری و اجتناب نماییم.
یک کودک باید بدون اینکه مورد تمسخر دیگران قرار گیرد بتواند اشتباه کند در غیر این صورت او دیگر جرأت انجام کاری یا صحبت کردن را ندارد. باید کودکانی که موفق میشوند را تبریکی داده و آنهایی که قادر به انجام کاری نیستند را تشویق نماییم. باید بپذیریم که کودکان متفاوت هستند و این تفاوت نشانهی باارزش یا بیارزش بودن کودک نیست.
از نقطهنظر آموزشی، برای اینکه خوشآیند کردن آموزش و ایجاد فضای تحریک کننده در صنف، فعالیتهای گروهی و پروژهیی باید ترجیح داده شود اما این نباید باعث گردد که شاگردان همیشه مسؤلیت انجام یک کار مشخصی را داشته باشد و یا خود را همیشه در یک نقش ببینند. یعنی نباید آنهاییکه بیشتر میدانند همیشه نقش مدیریت کردن گروه را داشته باشند و آنهاییکه کمتر میدانند یا مشکل یادگیری دارند یا خجالتی هستند بقیه را دنبال کند. باید به آنهایی که مشکل دارند اجازه دهیم خودشان انتخاب کنند، پیشنهاد کنند و نشان دهند که چی کاری میتوانند انجام دهند. چی چیزی را دوست دارند و غیره. به همین دلیل ما باید دنبال موضوعاتی در زندگی روزمره کودکان باشیم تا همه احساس کنند که موضوعات به آنها ربط دارند و حرفی برای گفتن داشته باشند.
علاوه بر این، ما نباید تنها برای مهارتهای اکادمیک (ریاضیات، خواندن و نوشتن) ارزش قاِیل باشیم بلکه باید برای سایر مهارتهایی که همیشه قابل دید نیستند مانند دانش درمورد طبیعت، حیوانات، مهارتهای هنری و بازیهای خاص و غیره نیز باید ارزش قایل باشیم. به اشتراک گذاری این مهارتها باعث ارزش دهی به کودکانی میشود که مشکل یادگیری دارند، بدینصورت آنها جایگاه خود را در صنف و یا در گروه میابند و کمتر ترس از تلاش برای آموختن خواهند داشت.